نوشته ی جدید آقای ضیا دز مجله زندگی ایرانی+عکس پشت صحنه
اما نشد،من با علی زاهدی کار دیگری را برعهده گرفتیم،کاری سخت از پس روزهای سخت،روزهایی که دوستانم را بیشتر شناختم و دوستانی تازه پیداکردم.عده ای تنهایم گذاشتند،عده ای از سر منفعت ماندند و بعدها خودشان را نشان دادندو عده ای همراه بودند و هستند.روزهای سخت سنگ صبورم علی زاهدی بود.
... باز برای برنامه ای دیگر تیتراژ ها ساخته شد.این بار بنیامین بهادری و رضاصادقی که هنوز شرمنده او هستم و بنیامین که با مهر هرچه تمام تر پای من ایستاد.روزهای سخت گذشتند و من فکر می کردم از این سخت تر مگر می شود؟!
یک هفته از عید فطر نگذشته بود که پدرم سکته کرد و من تازه فهمیدم سخت ترین روزها و دقایقم همین دیدن بیماری پدر است.
شب های بیمارستان تا صبح بیدار ماندن و روزگاری که بر من عجیب بود.
پدرم آرام تر که شد باز پیشنهاد نیمروز سر زبان ها افتاد.من حالم خوب نبود و عده ای تلاش می کردند مرا به حاشیه ببرند...
باز تنها سنگ صبورم علی زاهدی بود و دوستی که باهم قرار گذاشتیم فاش نشود آنچه میان ماست.یادم هست روز تولدم بیش از 3بار کل بلوار آفریقا را بالا پایین رفتم،دنیا روی سرم خراب شده بود،مگر می شود در این حد نامردی؟
انگیزه ای برایم نبود و باز علی زاهدی آرامم می کرد.روزی که علی زاهدی دوباره پیشنهاد نیمروز را به من داد یادم هست،اما نیمروز قرار نبود بشود...
و ویتامین3 11آذر ماه شروع شد.برنامه ای که سبکی متفاوت در اجرا و برنامه سازی به همراه داشت و تلاش این بود حال مردم را خوب کند.
ویتامین3 دیده شد و مت به لطف خدا و نگاه مهربان مردم بالیدم.همه چیز دست به دست هم داد تا تایم صبح شبکه3 انتخاب اول مردم شود مثل زمان ظهر سال90.
حالا فکر میکنم من دلم برای شیراز تنگ شده،برای بامداد چهارشنبه های رادیو،برای...
اما خوشحالم،خوشحال چون با یک کار تیمی و استقامت در مقابل مشکلات ویتامین3 صبح مردم شده ایم...
سال91 عجیب بود،نه تنها به خاطر سختی هایش یا دلتنگی هایش...بلکه کلی اتفاق عجیب نگفتنی افتاد...حال پراید در سال91 پرسیدن دارد...
ولی من فکر می کنم آجیل شب عید و گرانی قبل از عید باید راهی باشد برای نزدیک شدن آدم ها بهم،برای رفاقت بیشتر،برای همدلی ما و نزدیک شدن به خدا.
92/1/1 روز جدیدیست ،به امید سالی پر لبخند برای مردم عزیز تر از جانم
علی ضیا
... باز برای برنامه ای دیگر تیتراژ ها ساخته شد.این بار بنیامین بهادری و رضاصادقی که هنوز شرمنده او هستم و بنیامین که با مهر هرچه تمام تر پای من ایستاد.روزهای سخت گذشتند و من فکر می کردم از این سخت تر مگر می شود؟!
یک هفته از عید فطر نگذشته بود که پدرم سکته کرد و من تازه فهمیدم سخت ترین روزها و دقایقم همین دیدن بیماری پدر است.
شب های بیمارستان تا صبح بیدار ماندن و روزگاری که بر من عجیب بود.
پدرم آرام تر که شد باز پیشنهاد نیمروز سر زبان ها افتاد.من حالم خوب نبود و عده ای تلاش می کردند مرا به حاشیه ببرند...
باز تنها سنگ صبورم علی زاهدی بود و دوستی که باهم قرار گذاشتیم فاش نشود آنچه میان ماست.یادم هست روز تولدم بیش از 3بار کل بلوار آفریقا را بالا پایین رفتم،دنیا روی سرم خراب شده بود،مگر می شود در این حد نامردی؟
انگیزه ای برایم نبود و باز علی زاهدی آرامم می کرد.روزی که علی زاهدی دوباره پیشنهاد نیمروز را به من داد یادم هست،اما نیمروز قرار نبود بشود...
و ویتامین3 11آذر ماه شروع شد.برنامه ای که سبکی متفاوت در اجرا و برنامه سازی به همراه داشت و تلاش این بود حال مردم را خوب کند.
ویتامین3 دیده شد و مت به لطف خدا و نگاه مهربان مردم بالیدم.همه چیز دست به دست هم داد تا تایم صبح شبکه3 انتخاب اول مردم شود مثل زمان ظهر سال90.
حالا فکر میکنم من دلم برای شیراز تنگ شده،برای بامداد چهارشنبه های رادیو،برای...
اما خوشحالم،خوشحال چون با یک کار تیمی و استقامت در مقابل مشکلات ویتامین3 صبح مردم شده ایم...
سال91 عجیب بود،نه تنها به خاطر سختی هایش یا دلتنگی هایش...بلکه کلی اتفاق عجیب نگفتنی افتاد...حال پراید در سال91 پرسیدن دارد...
ولی من فکر می کنم آجیل شب عید و گرانی قبل از عید باید راهی باشد برای نزدیک شدن آدم ها بهم،برای رفاقت بیشتر،برای همدلی ما و نزدیک شدن به خدا.
92/1/1 روز جدیدیست ،به امید سالی پر لبخند برای مردم عزیز تر از جانم
علی ضیا






+ نوشته شده در جمعه هجدهم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 1:26 توسط نجمه
|
به توکل نام اعظمت بسم الله الرحمن الرحیم